در را باز کن. به چشمهایم نگاه کن و حرفهایت را بزن. حرفهایم را بشنو، اشکهایم را تماشا کن، بگذار جیغ و فریاد کنم، ناسزا بگویم. در و تخته را بزن بهم، بگو که دیگر تاب ماندن نداری. بگو که جان به لب شدهای از دستم، در را محکم پشت سرت بکوب و برو.
خودت رفتهای و من جان میدهم گوشهای در میان آوازهایت. نای بستن این در نیمه باز را هم ندارم. بیا و برگرد و تمامم کن و برو.
پ.ن: گل داوودی تو بهار رشد میکنه.
purgatory...
ما را در سایت purgatory دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7ghazal7667e بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 12 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:11